داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی
داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی
داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی
داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی
داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی
داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی
یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی
یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی
یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی
یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی
یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی
یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی
داد خواهم بر درت در خاک و خون افغان کنان
داد خواهم بر درت در خاک و خون افغان کنان
داد خواهم بر درت در خاک و خون افغان کنان
داد خواهم بر درت در خاک و خون افغان کنان
داد خواهم بر درت در خاک و خون افغان کنان
داد خواهم بر درت در خاک و خون افغان کنان
گیر داد عاشقان ندهی فغان چون نشنوی
گیر داد عاشقان ندهی فغان چون نشنوی
گیر داد عاشقان ندهی فغان چون نشنوی
گیر داد عاشقان ندهی فغان چون نشنوی
گیر داد عاشقان ندهی فغان چون نشنوی
گیر داد عاشقان ندهی فغان چون نشنوی
آه سوزان کز ره دل می برم سوی دهان
آه سوزان کز ره دل می برم سوی دهان
آه سوزان کز ره دل می برم سوی دهان
آه سوزان کز ره دل می برم سوی دهان
آه سوزان کز ره دل می برم سوی دهان
آه سوزان کز ره دل می برم سوی دهان
سوی دل باز آرم از ره دهان چون نشنوی
سوی دل باز آرم از ره دهان چون نشنوی
سوی دل باز آرم از ره دهان چون نشنوی
سوی دل باز آرم از ره دهان چون نشنوی
سوی دل باز آرم از ره دهان چون نشنوی
سوی دل باز آرم از ره دهان چون نشنوی
هر زمان گوئی بگو تا خود نشان عشق چیست
هر زمان گوئی بگو تا خود نشان عشق چیست
هر زمان گوئی بگو تا خود نشان عشق چیست
هر زمان گوئی بگو تا خود نشان عشق چیست
هر زمان گوئی بگو تا خود نشان عشق چیست
هر زمان گوئی بگو تا خود نشان عشق چیست
من چه دانم داد عشقت را نشان چون نشنوی
من چه دانم داد عشقت را نشان چون نشنوی
من چه دانم داد عشقت را نشان چون نشنوی
من چه دانم داد عشقت را نشان چون نشنوی
من چه دانم داد عشقت را نشان چون نشنوی
من چه دانم داد عشقت را نشان چون نشنوی
در کمین غمزها ترکان کمان کش داشتی
در کمین غمزها ترکان کمان کش داشتی
در کمین غمزها ترکان کمان کش داشتی
در کمین غمزها ترکان کمان کش داشتی
در کمین غمزها ترکان کمان کش داشتی
در کمین غمزها ترکان کمان کش داشتی
گاه تیر افشاندن آواز کمان چون نشنوی
گاه تیر افشاندن آواز کمان چون نشنوی
گاه تیر افشاندن آواز کمان چون نشنوی
گاه تیر افشاندن آواز کمان چون نشنوی
گاه تیر افشاندن آواز کمان چون نشنوی
گاه تیر افشاندن آواز کمان چون نشنوی
جوش دریای سرشکم گوش ماهی بشنود
جوش دریای سرشکم گوش ماهی بشنود
جوش دریای سرشکم گوش ماهی بشنود
جوش دریای سرشکم گوش ماهی بشنود
جوش دریای سرشکم گوش ماهی بشنود
جوش دریای سرشکم گوش ماهی بشنود
چون در آن دریا تو راندی جوش آن چون نشنوی
چون در آن دریا تو راندی جوش آن چون نشنوی
چون در آن دریا تو راندی جوش آن چون نشنوی
چون در آن دریا تو راندی جوش آن چون نشنوی
چون در آن دریا تو راندی جوش آن چون نشنوی
چون در آن دریا تو راندی جوش آن چون نشنوی
پرسی از حال دلم چون بشنوی فریاد من
پرسی از حال دلم چون بشنوی فریاد من
پرسی از حال دلم چون بشنوی فریاد من
پرسی از حال دلم چون بشنوی فریاد من
پرسی از حال دلم چون بشنوی فریاد من
پرسی از حال دلم چون بشنوی فریاد من
حال دل چون پرسی از من هر زمان چون نشنوی
حال دل چون پرسی از من هر زمان چون نشنوی
حال دل چون پرسی از من هر زمان چون نشنوی
حال دل چون پرسی از من هر زمان چون نشنوی
حال دل چون پرسی از من هر زمان چون نشنوی
حال دل چون پرسی از من هر زمان چون نشنوی
گوش زیر زلف و زیور زان نهان کردی که آه
گوش زیر زلف و زیور زان نهان کردی که آه
گوش زیر زلف و زیور زان نهان کردی که آه
گوش زیر زلف و زیور زان نهان کردی که آه
گوش زیر زلف و زیور زان نهان کردی که آه
گوش زیر زلف و زیور زان نهان کردی که آه
نشنوی پیدا ز من باری نهان چون نشنوی
نشنوی پیدا ز من باری نهان چون نشنوی
نشنوی پیدا ز من باری نهان چون نشنوی
نشنوی پیدا ز من باری نهان چون نشنوی
نشنوی پیدا ز من باری نهان چون نشنوی
نشنوی پیدا ز من باری نهان چون نشنوی
گویمت کامروز جانم رفت زودش برزنی
گویمت کامروز جانم رفت زودش برزنی
گویمت کامروز جانم رفت زودش برزنی
گویمت کامروز جانم رفت زودش برزنی
گویمت کامروز جانم رفت زودش برزنی
گویمت کامروز جانم رفت زودش برزنی
چون توئی جان داور ای جان حال جان چون نشنوی
چون توئی جان داور ای جان حال جان چون نشنوی
چون توئی جان داور ای جان حال جان چون نشنوی
چون توئی جان داور ای جان حال جان چون نشنوی
چون توئی جان داور ای جان حال جان چون نشنوی
چون توئی جان داور ای جان حال جان چون نشنوی
هر دمت خاقانی از چشم و زبان گنجی دهد
هر دمت خاقانی از چشم و زبان گنجی دهد
هر دمت خاقانی از چشم و زبان گنجی دهد
هر دمت خاقانی از چشم و زبان گنجی دهد
هر دمت خاقانی از چشم و زبان گنجی دهد
هر دمت خاقانی از چشم و زبان گنجی دهد
نام خاقانی به گوش دوستان چون نشنوی
نام خاقانی به گوش دوستان چون نشنوی
نام خاقانی به گوش دوستان چون نشنوی
نام خاقانی به گوش دوستان چون نشنوی
نام خاقانی به گوش دوستان چون نشنوی
نام خاقانی به گوش دوستان چون نشنوی
کوه سیمینی و در کوه اوفتد آواز گنج
کوه سیمینی و در کوه اوفتد آواز گنج
کوه سیمینی و در کوه اوفتد آواز گنج
کوه سیمینی و در کوه اوفتد آواز گنج
کوه سیمینی و در کوه اوفتد آواز گنج
کوه سیمینی و در کوه اوفتد آواز گنج
آخر این آوازهٔ گنج روان چون نشنوی
آخر این آوازهٔ گنج روان چون نشنوی
آخر این آوازهٔ گنج روان چون نشنوی
آخر این آوازهٔ گنج روان چون نشنوی
آخر این آوازهٔ گنج روان چون نشنوی
آخر این آوازهٔ گنج روان چون نشنوی